Friday 1 April 2011

سونیل

سونیل دست راستشو رو به آسمون گرفته. نوک انگشت اشاره اش یه کفشدوزک مرده اس. کله شو خم می کنه و می گه: بپر. تو آفتاب و خاک غوطه می خوریم. میلاد سر زانوش پاره است، فرامرز یه لنگه دمپایی اش افتاده کنار تاب، من کیفم رو پرت کرده ام بیخ دیوار. سونیل می گه: بپر. فرامرز می گه: بپر. من منتظرم میلاد بگه این مرده، نمی تونه بپره. میلاد ولی به جاش، دستشو می آره جلو و به سونیل می گه: بده اش به من. کف دست میلاد چند تا عدد نوشته شده، چند تا هم حرف. می پرسم: اینا رمزه؟ اول دستشو پس می کشه، بعد ولو می شه کنارم و خیلی آروم، دونه دونه، انگشتاشو از هم باز می کنه، می گه: موتوری زد به سیتا، من شماره اش رو برداشتم که نتونه فرار کنه. سونیل باز می گه: بپر. فرامرز می گه: بپر. میلاد به کف دستش خیره شده. من به سونیل می گم: وقتی بپره، شاید زورش انقدر زیاد باشه که با خودش بکشدت تو آسمون. میلاد می ایسته و نوک انگشت سونیل رو نگاه می کنه، می گه: بگیر بالاتر دستتو ، بالاخره می پره

مدرسه غلغله ی زن هاییه که خیلی هاشونو تا به حال ندیده ام، همگی جمع شده اند دم در دفتر. از یکی شون می پرسم: چه خبره این جا؟ سر تا پا مو برانداز می کنه و آخرش می گه: آبمیوه می دن. صدای خانم بنفشه رو می شنوم که می گه: تموم شد خانما، برین. نشسته ام رو پله های رو به روی دفتر، منتظرم خلوت شه تا برم داخل. یه خانم پیر چادر خاکی اش رو روی سرش می کشه، به سختی از جاش پا می شه و کارتن آبمیوه هاشو می زنه زیر بغلش. چند تا زن به کارتن خیره شده اند و پچ پچ می کنند. پیرزنه چند قدم دور می شه، ولی بعد کله اش رو بر می گردونه و بهشون می گه: به خدا بچه ام مریضه. هاجر خانوم سرش رو از لای در دفترآورده بیرون، تکرار می کنه: برین، مگه نشنیدین؟ سونیل دستشو کرده تو یه کیسه ی لباس کهنه که کنار دیواره، با اون یکی دستش به کارتن خالی آبمیوه اشاره می کنه و می گه: ساندیس. میلاد رفته جلوی صف، کله اش رو چسبونده به پنجره، می گه: هنوز هست، نرین. زن ها کلا هیچ تکونی نخورده اند. دست سونیل تو دامنمه. چند تاشون بر می گردند و نیگام می کنند. یکی شون می گه: تو که بچه ات علیله برو جلو، اون جا بشینی هیچی بهت نمی رسه. اون جلو دعوا شده. صدای داد و بیداد می شنوم. تو آفتاب کرخت شده ام، هیچ دلم نمی خواد از جام پا شم. سونیل یه لنگه کفش پاشنه بلند از تو کیسه لباس در آورده و پاش کرده، نگاهم می کنه، می خنده و می گه: کپش. امیرحسین و یه پسری که نمی شناسمش اون جلو وایسادن. پسره دست سونیل رو می گیره، ناخن هاشو نیگا می کنه و می گه: مگه تو دختری، چرا لاک زدی؟ صدای میلاد می آد، داره فحش می ده، فحش هایی که چند وقتی می شه از دهنش نشنیده ام. به پسره می گم: نکن، دست بهش نزن. لحنم زیادی محکمه، بی خودی زیادی محکمه. از جام پا شده ام. زن ها رو کنار می زنم. چند تاشون غر می زنند: نوبتی یه خانم. دستم به میلاد نمی رسه. می گم: اجازه بدین من برم جلو، اون بچه رو اون جلو له کردین. زنی که کنار میلاد وایساده، هلش می ده و به من می گه: بیا این آشغال رو وردار ببر. میلاد یه چشمش رو گرفته و داره عر می زنه، وقتی تکونش می دم، اشکهاش می پاشه رو ساعدم. می پرسم: چته؟ یه خانمه از پشت سر، باز می گه: نوبتی یه. یکی دیگه می گه: بچه اش رو فرستاده جلو نوبت بگیره. هاجر خانوم در دفتر رو تا نیمه باز کرده و می گه: گشنه ئین همتون، گشنه ها، برین دیگه، دیوونه ام کردین. می گم: هاجر خانوم چی می گی؟ این حرفا رو نزن. من رو که اون وسط می بینه، وا می ره، می گه: بیا تو. جم نمی خورم. می گه: من هیچ کارم به خدا، من کارگرم، مثل اینا- و به زن ها اشاره می کنه. میلاد رو می کشم بیرون. کنار پله های رو به روی دفتر، پهلوی کیسه ی لباس کهنه ها سونیل داره گریه می کنه. با چشمم دنبال پسره می گردم. امیرحسین کنار درخت توت وایساده، چش تو چش که می شیم، شونه اش رو بالا می اندازه و نگاهش رو می دزده

سونیل می گه: بپر. میلاد می گه: مثل این که داره تکون می خوره. فرامرز می گه: داره پره هاشو تکون می ده. میلاد می گه: باله هاشو. سونیل می گه: دستاشو. من پا می شم و سونیل رو می چرخونم، می گم: پرید، داره سونیل رو با خودش می بره بچه ها. میلاد دستمو می کشه و می گه: زورش خیلی زیاده. فرامرز دنباله ی دامنمو گرفته و می گه: داره ما رو هم با خودش می بره. دور زمین بازی پارک می دویم. آخرش دوباره یه جا کنار سرسره، خنده کنان، ولو می شیم. سونیل دستشو هنوز رو به آسمون گرفته، فرامرز نفس نفس زنان می گه: کفشدوزکه نیست، پریده. سونیل می گه: پریده. من منتظرم میلاد بگه نپریده، یه جا از رو انگشت سونیل سر خورده و افتاده رو زمین. میلاد ولی کله شو رو به آسمون می گیره و می گه: گفتم بالاخره می پره

حیاط خلوت تر شده. هاجر خانوم از دفتر بیرون می آد، دستش به جارو بنده، با اون یکی دستش برگه ی آزمایش خون سونیل رو دستم می ده. این پا و اون پا می کنه که چیزی بگه. نیگاش نمی کنم. آخرش می گه: بنفشه خانم اینو داد بدم به شما. یه چیزهای دیگه هم می گه که هیچ متوجه نمی شم. سونیل رو پام نشسته، در گوشش می خونم: بارون می آد جرجر، رو پشت بوم هاجر، هاجر عروسی داره، تاج خروسی داره. ورق می زنم؛ خیلی کم خونه، یه چیزایی تو کبدش بد بالا و پایینه. تو این هوای گریون، شرشر لوس بارون، که شب سحر نمی شه، زهره به در نمی شه. حدس می زنم باید داروهاشو قطع کنه، باید یه سری داروی جدید شروع کنه، ممکنه تا تعطیلی ها تموم شه و دکتری ببینتش صد دفعه دیگه تشنج کنه. بارون می آد جرجر رو خونه های بی در. پشت برگه ی آزمایشش نوشته تفسیر آزمایش در صلاحیت پزشک معالج است. برگه ی آزمایش رو می چپونم تو جیبم و تند تند می خونم که به جاهای خوبش برسم: بچه خسته مونده، چیزی به صب نمونده. رو به میلاد که کنارم نشسته ادامه می دم: غصه نخور دیوونه، کی دیده که شب بمونه؟ زهره تابون این جاست، تو گره مشت مرداس، وقتی که مردا پاشن، ابرا ز هم می پاشن. میلاد دستشو می ذاره رو شونه ام و می گه: کفشدوزکه واقعا پرید، من دیدم

No comments:

Post a Comment