Saturday 11 June 2011

انتخاب


تو مدرسه ی دولتی بلندگو بوده، حیاطش بزرگتر بوده، روپوش های همه صورتی بوده؛ تو قصه ی این هفته، یه روز صبح کوثر و آزیتا سرشون رو می اندازن پایین و می رن اون تو، ناظم مدرسه بهشون می گه بی شناسنامه نمی تونن ثبت نام کنن. آزیتا از کوثر می پرسه تو که ایرانی هستی چرا شناسنامه نداری؟ گیتا رو به بچه ها می پرسه: کوثر چه جوابی ممکنه بده؟ نسیمه می گه: خب لابد کسی براش نگرفته. سلیمان می گه: بابا نداشته. میلاد می گه: نمی دونستن باید شناسنامه بگیرن. گیتا می گه: هنگامه می خوام بری بپرسی که چرا شناسنامه نداری. هنگامه از جاش پا می شه. وارد خونه می شه. رو به نسیمه می پرسه: مامان، من چرا شناسنامه ندارم؟ نسیمه داره غذا رو هم می زنه، می گه: نشد دیگه، به ما کارت نرسید. هنگامه می گه: کارت چیه؟ افغانی ها با کارت می رن مدرسه، من که ایرانی هستم چرا شناسنامه ندارم؟ نسیمه می گه: ایرانی و افغانی چه فرقی داره؟ همه ی ما آدم ایم. مغز هنگامه- با این که تازگی ها معلوم شده نارسایی های زیادی داره- اکثر اوقات قادر به درک سیر منطقی گفتگوهاس، نیس تو مدرسه هم راهش ندادن، یک دفعه قاطی می کنه، کیفش رو پرت می کنه رو زمین و می گه: برو بابا، نمی شه با تو حرف زد، چه ربطی داره؟ نسیمه انگار تو نقش چند هفته پیشش فرو رفته، باز تکرار می کنه: بچه جان آدم آدمه، چه ایرانی باشه چه افغانی.

کوثر قصه نه، کوثر واقعی، چند هفته ای یه که پیداش نیس.

می پرسم: شناسنامه رو کی می ده؟ هدیه می گه: دولت. گیتا می پرسه: دولت یعنی چی؟ معصومه می گه: یه شرکت ئه. مریم می گه: چند تا شرکت ئه. گیتا می پرسه: دولت رئیس هم داره؟ یاسمین می گه: امام خمینی رئیس دولت ئه. هدیه می گه: رئیس جمهور رئیس دولت ئه. من می گم: اگه این کلاس کشور خیالی ما باشه، به چی هاش شناخته می شه؟ هدیه می گه: با دولتش. معصومه می گه: با پرچمش. مریم می گه: با اسمش. هدیه می گه: با زبانش. می گم: خب، پرچم مون چه ریختی باشه خوبه؟ معصومه می گه: دایره باشه. می پرسم: چه رنگی باشه؟ هدیه می گه: من دوست دارم کشورمون همیشه سرسبز باشه، به خاطر همین یه کم از پرچم مون سبز باشه. یاسمین می گه: من دوست دارم تو کشورمون جنگ نباشه، به خاطر همین یه قسمتی از پرچم مون زرد باشه. می پرسم: دولت مون چه شکلی باشه؟ زکیه می گه: رئیس جمهور داشته باشیم. می گم: کی می خواد رئیس جمهور باشه؟ همه تندی دستاشون رو بالا می برن، پشت سر هم یه بیست باری تکرار می کنن: من. می گم: چه جوری انتخاب کنیم؟ معصومه می گه: قرعه کشی می کنیم. می گم: هرکس اسم خودش رو تو یه کاغذ بنویسه. اسم علیرضا در می آد. می گم: خب علیرضا تو می خوای برای مردم چی کار کنی؟ علیرضا سرش پایینه. از بچه ها می پرسم: علیرضا چرا جواب نمی ده؟ معصومه می گه: خجالت می کشه. هدیه می گه: کوچولوئه. مریم می گه: نمی دونه می خواد چی کار کنه. می پرسم: روش مون درست بود؟ یاسمین می گه: نه چون اسم اون کوچولوئه در اومد. می گم: ولی مگه اسم همه رو ننوشته بودیم، می خواستیم همه بتونن انتخاب شن، نه؟ هدیه می گه: باید یه کار می کردیم که بچه های بزرگ تر انتخاب می شدن. می گم: چرا فقط بزرگ ترها؟ معصومه می گه: هر کی بتونه خوب حرف بزنه. هدیه می گه: هر کی بدونه و بتونه بگه که می خواد چی کار کنه. می گم: خب هر کی فکر می کنه این معیار ها رو داره، پاشه وایسه. گیتا می گه: سئوال اینه که اگه شما به عنوان رئیس جمهور انتخاب شی، می خوای چی کار بکنی؟ هدیه می گه: ما باید نذاریم که تو کشورمون جنگ باشه، باید همه مون کاری کنیم که مردم خوشحال باشن، نباید بذاریم کسی بیاد تو کشورمون دعوا کنه. یاسمین می گه: باید کشورمون رو سرسبز کنیم، همه جا رو گلکاری کنیم، بچه ها برن مدرسه، دیگه کار نکنن. مریم می گه: کسی فقیر نباشه، بچه ها رو تمیز نگه داریم، همه شون شناسنامه داشته باشن. زکیه می گه: باید کشورمون چمن داشته باشه، آدم ها گشنه نباشن. هدیه می پرسه: به خاطر دو تا چمن ما گشنه نمی مونیم؟ زکیه می گه: باید سبزی بکاریم، باید غذای خوب بخوریم، باید قوی بمونیم، باید ذهنمون رو قوی نگه داریم. می گم: خب پس حالا چه جوری از بین اینا انتخاب کنیم؟ هدیه می گه: خب باید ما ها صف شیم بعد هر کس طرفدار هر کسی که هست بره پشتش وایسه. بعد یکهو می گه: یا این که اسم هر کسی رو طرفدارشه رو کاغذ بنویسه.

رای ها رو که می خونیم، اسم هدیه بیشتر از بقیه تکرار شده. می پرسم: کی بیشتر از همه رای آورد؟ همه می گن: هدیه. می پرسم: کی با این روش مخالفه؟ یاسمین می گه: من. می پرسم: چرا؟ یاسمین می گه: چون من انتخاب نشدم. می گم: فکر می کنین روشی که انتخاب کردیم خوب بود؟ هدیه می گه: آره چون من کسی رو زور نکردم که اسم من رو بنویسه، خودشون نوشتن، می تونستن اسم هر کی رو که می خواستن بنویسن ولی من رو انتخاب کردن. یاسمین از رو میز چند تیکه کاغذ پیدا کرده، رو همشون اسم خودش رو نوشته و گذاشته روی رای هایی که قبلا آورده بوده. آستین روپوشم رو می کشه و می گه: ببین من از هدیه بیشتر رای آوردم. مریم می گه: این کار بدی یه. زکیه می گه: باید مجازاتش کنیم. هدیه می گه: این کار تقلبه. یاسمین کاغذ ها رو مچاله می کنه، جامدادی رو پرت می کنه ته کلاس، کاغذ لوله ای رو می اندازه کف زمین، پاش رو می کوبونه رو صندلی. گیتا می گه: بیا به جای این کارها بریم از بچه ها بپرسیم که چرا بهت رای ندادن. یاسمین حاضر نمی شه. می ره تو اتاق اسباب بازی ها خودشو حبس می کنه.

بیشتر از این که نگران کنار اومدن یاسمین با رای نیاوردنش باشم، دلخور بیرون انداختن سونیل وسط کلاس ام؛ بیشتر از این که نگران باز کردن نصفه و نیمه ی بعضی مفاهیم باشم، غمگین دست های آقا میر ام؛ همون دست هایی که یاسمین صبحی گفته بود انقدر بار کشیده تاول های گنده زده.

No comments:

Post a Comment