Friday 24 June 2011

گل آقای باغبون

نسیمه می گه: مثلا باید حواس مون به دوستامون باشه که اگه یکی یه دفعه تو پارک خواست گولشون بزنه ما بفهمیم. اسحاق می گه: بعد که فهمیدیم باید بریزیم سرش و کتک اش بزنیم. گیتا می پرسه: زورتون می رسه؟ سلیمان می گه: اجازه، باید بریم داداش بزرگمون رو صدا کنیم. می پرسم: تا برین خونه و برگردین دیر نمی شه؟ فاریا می گه: باید گل آقا رو صدا بزنیم

تو پارک رو به روی مدرسه ایم. هنگامه دستم رو می کشه سمت یه نیمکت، تو سایه ی درخت بید. با انگشتش به نیمکت کناری اش اشاره می کنه و می گه: رو اون نباید بشینیم، اون جا معتاد خوابیده بوده. سونیتا می گه: با بچه اش. سودابه می گه: تریاک می کشیدن. سیتا می گه: اون جا معتادیه. هنگامه می گه: اگه بشینیم ما هم معتاد می شیم. یه تیکه لواشک می کنه و می ده به سودابه، می گه: بخور ته دلت رو بگیره، تو صبحونه هم نخوردی. می گم: لواشک جای صبحونه و ناهار؟ می گه: می دونستی می تونم برم رو سقف سرسره لوله ای بشینم؟ بیا نشونت بدم. وقتی داریم از کنار نیمکت معتادها رد می شیم، صادق تکرار می کنه: این جا معتاد خوابیده بوده. گل آقا داره باغچه رو آب می ده، بیست دقیقه ای هست که شلنگ اش رو پای یه درخت گرفته. سودابه می دوئه سمت گل آقا، گل آقا شلنگ اش رو پایین می گیره که سودابه آب بخوره، بعد یکهو با جدیت تمام، شلنگ رو می گیره رو سر سودابه، سودابه غش غش می خنده و می دوئه سمت من، پاهاش گلی یه، کله اش خیس آبه. هنگامه از سقف سرسره ی لوله ای اومده پایین، بچه های نوجوون رو بدنه ی سرسره با ماژیک نوشتن: ننه ات کارت داره، خوشحالم که هنگامه هنوز باسواد نشده. هنگامه می گه: دوربین ات رو بده از گل آقا عکس بندازم. سودابه و سیتا و سونیتا بالا و پایین می پرن و می گن: به ما هم بده، به ما هم بده. می گم: من امروز به اونایی که پنج سالشون ئه یا کوچیک ترن دوربین نمی دم. سودابه می گه: من پنج سالمه. سونیتا نمی دونه چند سالشه. منم نمی دونم ولی بهش می گم: تو باید شش سالت باشه، به تو می دم. سیتا می گه: من دو سالمه. می گم: تو چهار سالته، صادق دو سالشه

گل آقا تکون نخورده، هنوز پای همون درخته، سیتا خم شده تا آب بخوره، صادق لیوانش رو گرفته سمت شلنگ. هنگامه و سونیتا گل آقا رو دوره کردن و یه دویست تایی عکس ازش انداختن. وقتی مراسم آب خوردن سیتا و صادق تموم می شه، گل آقا شلنگ رو بالاتر می گیره رو سر جفت شون آب می ریزه؛ یه جوری یه که انگار هر دفعه هر کسی آب می خوره، بعدش باید حتما کله اش خیس بشه. سیتا جیغ می زنه: تو گوشم آب رفت. نشسته ام تو سایه، رو چمن ها، سودابه پهلومه، با یه لحن آوازی می گه: گل آقای باغبون مهربون. بعد می گه: انقدر بیچاره اس، خونه نداره، کارتن جمع می کنه، نون خشک می خوره. می گه: اخمالو نیستا، صورتش چین چینی یه، نود سالشه. یه کم فکر می کنه بعد دوباره می گه: خونه نداره، ته پارک تو کارتن ها می خوابه. داد می زنم: تو لیوان صادق برای منم آب بیارین. هنگامه می دوئه سمت ام. دوربین رو می ده دستم می گه: عکس های گل آقا رو چاپ کن بهش بدیم. روپوش و مغنعه اش رو در می آره و می اندازه کنارم، رو کیفش، می گه: پختم. به سودابه می گه: پاشو بیا، گل آقا می خواد استخر درست کنه. یه رنگین کمون خیلی محو رو آب شلنگ گل آقا درست شده، بچه ها جیغ می زنن و از زیرش رد می شن، تا مچ تو گل و لای فرو رفتن، دم پایی هاشون رو پرت کرده اند تو زمین بازی، سودابه دست می زنه و می خونه: گل آقای باغبون مهربون، بقیه پشت سرش تکرار می کنن، وقتی کله هاشون رو تکون می دن، از موهاشون چیکه چیکه آب می چکه. وقتی بس شون می شه، می دوئن سمت تاب ها. سودابه و سیتا بلوزهاشونو در آوردن. کمک می کنم صادق هم از شر بلوز خیس اش راحت شه. سونیتا تو هوا یه جفتک می اندازه، بعد لباسا رو از دستم می گیره و می گه: بده ببرم تو آفتاب آویزون کنم زود خشک شه

هنگامه کنارم نشسته. به سودابه و سیتا می گه: بیاین جلو دوربین همو بزنین من فیلم برداری کنم، مثل اون شبی که بازی می کردیم، مثلا تو باشگاه بودیم کشتی می گرفتیم. سیتا می گه: من جان سینام. صادق هم می خواد بازی باشه، هروقت سیتا و سودابه می افتن رو چمن ها، اون هم تلپی می اندازه خودشو روشون. هنگامه می گه: سودابه دور خودت بچرخ بعد کله معلق بزن. یه پسر جوون نیم ساعته که رو یه نیمکت نشسته و رفته تو کوک ما. می گم: بچه ها جمع کنین بریم خونه دیگه، گرمه مریض می شین ها، منم دیرم شده. هنگامه می گه: مامانم سر کاره، میلاد هم کارگاهه، بابام هم رفته بیرون، گفته بشینین تو پارک تا من بیام. می گم: خیلی خب، بیاین پس همتون بشینین تو سایه، انقدر وول نخورین. هنگامه می گه: پس یه دقیقه فیلم برداری کن ازمون ما برقصیم، بعد می شینیم. گنجیشک ها جیک جیک می کنن، هنگامه و سودابه و سیتا در سکوت می رقصن، پسر جوون غیبش زده. سیتا ادای بشکن زدن در می آره و زیرلبی می خونه: جینگیل جینگیل آلیسا، جینگیل جینگیل آلیسا

سودابه رقص اش رو ول می کنه، می آد جلو و می گه: اون مرده رفت اون جا نشست. می پرسم: کی؟ می گه: همونی که این طرف نشسته بود. تو چشماش خیره می شم، خیلی مسخره اس ولی برای یه لحظه احساس می کنم که انقدر رو من کلید کرده که دیگه می تونه فکرام رو بخونه. هنگامه پهلوم ولو می شه و می پرسه: یادگاری نداری بهم بدی؟ بعد می گه: بذار ببینم من دارم به تو بدم- و شروع به گشتن کیف اش می کنه. می گم: نمی خواد تو هر دفعه به من یه یادگاری می دی، بذار ببینم من چی دارم. یکهو یادم می افته، می گم: من این دفعه سبز و قهوه ای و زرد اون ماژیک ها رو که نارنجی اش رو قبلا بهت داده بودم برات آوردم، همه تون بشینین تا بهتون کاغذ بدم نقاشی بکشین. سونیتا کف می زنه، سیتا می شینه کنار هنگامه، صادق کنار سودابه، یه دایره ی کوچولو درست می کنن. به هر کدومشون دو تا ورق می دم. سیتا می پرسه: چی بکشیم؟ سونیتا دور و ورش رو نیگا می کنه، می گه: می تونیم این درختا رو بکشیم. سودابه می گه: من خودمو رو سقف سرسره ی لوله ای می کشم. هنگامه می گه: من گل آقا رو می کشم که داره ما رو با شلنگ اش خیس می کنه

وقتی از پله های پارک بالا می آم، گل آقا داره برگ های زرد رو از رو زمین برمی داره. بچه ها، زیر درخت بید، مشغول نقاشی اند. یه مرد ریشو دستش رو زیر سرش گذاشته و به پهلو رو یکی از نیمکت ها دراز کشیده، یه بچه ی سه چهارساله اون طرف نیمکت رو زمین نشسته و داره با گل یه کوه درست می کنه

No comments:

Post a Comment